دلم گرفته،گفتم یه مدت نیام ننویسم ولی نمیشه این نوشتنه که آدموآرومترمیکنه،دلم گرفته دلی که خسته اس ازهمه چی،شکستم بدجورم شکستم،دلم میخواد قدم بزنم سکوت پشت سکوت باشه،یه دلی که توسکوت شاید خیلی چیزا یادبگیره،شاید یاد بگیره خودشوفراموش کنه،هرباراومدم نوشتم دلم پربود،شاید یادبگیرم نباید همیشه به چیزی که داری دلخوش باشی،یادبگیرم زندگی همونی نیس که همیشه میخوام یادبگیرم تنهایی مث تنهایی خدا.ولی خداتنهانیس آدمای خوبش زیادن که باهاشن،اونی که تنهاس دلی هست که میبینه غیرخداهیشکی کنارش نیس،هرچندخیلی وقتادلمون هوای کسیومیکنه که دوسش داریم ولی نمیشه اینم نمیشه داشت.
میخوام باکوله باری پرازغم ویه دنیاس سوال بی جواب قدم بزنم برم جایی که تنهایی محض باشه،باید فکرکنم ،یه بغضی توگلومه که باکوچکترین چیزمیشکنه،یه احساسی دارم که بربادرفته،خسته ناامید بیکسی رومیفهمم درکش میکنم،دلم گرفته ازهمه ازخودم بیشترگرفته،روزای عجیبیه،احساس سنگینی میکنم،نمیفهمم فقط میدونم یه چیزی داره عوض میشه،یه تردیدی تودلمه نمیفهممش خیلی گیجم،خدایا گوش بده من،همین امروز برامن وقت بزار،همه چیوکناربزارهمه هواست به من باشه،جواب سوالاموبده
دلیل دردای من چیه؟؟؟روحم شکسته دردی تودلمه که توانو ازم گرفته برای ادامه زندگی،همش منتظرم روزی برسه که من بیام پیش تو....خدا خودت بگو دلیل بودن من چیه؟؟؟هرچی فکرمیکنم میبینم بودنم برای هیچکسی مهم نیست پس بهم بگو دلیلش چیه؟؟چیزی کم نمیشه ازخداییت جواب منوبده؟؟خداکمکم کن.دستمو محکمتربگیر .توکه میدونی جزتوکسی نیس کنارم.
نظرات شما عزیزان:
|